تاریخ انتشار : پنجشنبه 23 دی 1400 - 17:29
121 بازدید
کد خبر : 191422

نتیجه دشمنی سرباز عراقی با عکس امام(ره)

نتیجه دشمنی سرباز عراقی با عکس امام(ره)

اسرا موقع مراسم نقاشی عکس امام را روی یک بالش می‌انداختند و سفتش می‌کردند و به دیوار تکیه می‌دادند. هروقت هم سر و کله جاسوس‌ها یا سربازهای عراقی پیدا می‌شد، از روی بالش جمعش می‌کردند. به گزارش ایسنا، عبدالکریم کریم‌پور  از جمله آزادگان دوراه جنگ تحمیلی است. او در  کتاب «کلاه‌قرمزی‌ها» با روایت خاطره ای

نتیجه دشمنی سرباز عراقی با عکس امام(ره)

اسرا موقع مراسم نقاشی عکس امام را روی یک بالش می‌انداختند و سفتش می‌کردند و به دیوار تکیه می‌دادند. هروقت هم سر و کله جاسوس‌ها یا سربازهای عراقی پیدا می‌شد، از روی بالش جمعش می‌کردند.

به گزارش ایسنا، عبدالکریم کریم‌پور  از جمله آزادگان دوراه جنگ تحمیلی است. او در  کتاب «کلاه‌قرمزی‌ها» با روایت خاطره ای می گوید:  شبی بی‌خوابی به سرم زده بود. چشمم افتاد گوشه آسایشگاه که تقریبا یک جای امنی و از دید عراقی‌ها پنهان بود. دیدم یک نفر نشسته و مشغول کاری است.

بلند شدم تا سر و گوشی آب بدهم. غلام بود. غلام بچه ‌خوزستان بود و خط خوبی داشت. نقاشی‌ هم می‌کشید. معمولا برای هر مراسمی که داشتیم، یک هنری از خودش به نمایش می‌گذاشت. از آن‌جا که من طلبه بودم و بچه‌ها به من اطمینان داشتند خودش را جمع‌وجور نکرد و ادامه داد. جلو که رفتم دیدم نقاشی می‌کشد. از دشداشه سفیدی که به هرکدام از ما داده بودند، به اندازه نیم متر در نیم متر بریده بود و با دوده سیگار و جوهر خودکار رنگ ساخته بود.

غلام داشت از روی یک عکس کوچک امام نقاشی می‌کرد. عکس را یکی از بچه‌ها از زمان جبهه با خودش آورده بود داخل اردوگاه و به هزار دوز و کلک قایم کرده بود. مخفیانه عکس را رسانده بودند دست غلام تا از رویش یک تابلوی بزرگ بکشد. غلام، نقاشی را کشید و چقدر هم خوب و دوست‌داشتنی از آب درآمد. بعد از تمام کردن نقاشی، دو تا کِش به چهار گوشه‌اش دوخت. یک کش به دو گوشه بالا و یک کش هم به دو گوشه پایین. بچه‌ها موقع مراسم آن را روی یک بالش می‌انداختند و سفتش می‌کردند و به دیوار تکیه می‌دادند. هروقت هم سر و کله جاسوس‌ها یا سربازهای عراقی پیدا می‌شد، از روی بالش جمعش می‌کردند.

همین یک عکس به اسرا خیلی شور و امید می‌داد. خود من وقتی برای اولین‌بار در یک مراسم آن را دیدم، خیلی جا خوردم. حال بقیه را هم می‌دیدم. با آن همه مشکلات اسارت، بچه‌ها ذره‌ای از عشق‌شان به امام کم نشده بود و هنوز قرص و محکم ایستاده بودند. بعدها وقتی از اردوگاه رومادی هفت به ۶ منتقل شده بودم، از بچه‌هایی که بعداً ‌آمدند، پیگیر آن نقاشی ‌شدم.

بچه‌ها تعریف می‌کردند که: در مراسم بیست و دوم بهمن، یک سرباز عراقی سرمی‌رسد و نقاشی را می‌بیند؛ آن را از بچه‌ها می‌گیرد. انگار آن سرباز بخت‌برگشته با خوشحالی می‌رود تا عکس را تحویل فرمانده‌اش بدهد و بگوید دست ایرانی‌ها را رو کرده‌ام تا بلکه تشویقی بگیرد؛ اما وقتی فرمانده نقاشی را می‌بیند، چشمش می‌افتد به تاریخی که نقاش زیر آن زده بود؛ متوجه می‌شود مال دو سه سال پیش است. فرمانده، سرباز بدبخت را به باد کتک و فحش می‌گیرد که «این عکس، دوسه ساله تو این اردوگاهه، تو حالا پیداش کردی؟! مثلا خبر خوشحالی آوردی؟»‌ سرباز تشویق نشد که هیچ، به‌سختی توبیخ شد.

انتهای پیام

منبع:ایسنا

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.