تاریخ انتشار : شنبه 29 آبان 1400 - 21:44
107 بازدید
کد خبر : 108310

«بدکار به سزای خودش می‌رسد»

«بدکار به سزای خودش می‌رسد»

خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- افسانه‌های مردم ایران یکی بود یکی نبود. در زمان‌های قدیم، درویشی از کنار دیوار قصر سلطان می‌گذشت و مدح علی (ع) می‌گفت. سلطان صدایش را شنید و از او پرسید: دنیا را چه می‌بینی؟ درویش گفت: بدکار به سزای خودش می‌رسد. سلطان صدتومان به او انعام داد. درویش نود و نه تومان

«بدکار به سزای خودش می‌رسد»

خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- افسانه‌های مردم ایران

یکی بود یکی نبود. در زمان‌های قدیم، درویشی از کنار دیوار قصر سلطان می‌گذشت و مدح علی (ع) می‌گفت. سلطان صدایش را شنید و از او پرسید: دنیا را چه می‌بینی؟ درویش گفت: بدکار به سزای خودش می‌رسد. سلطان صدتومان به او انعام داد. درویش نود و نه تومان از انعامش را به کور عاجزی، که سرپل نسشته بود داد و یک تومانش را هم برای خرج خودش برداشت. روی بعد هم این کار تکرار شد. کور عاجز کنجکاو شد و از درویش پرسید: تو کجا می‌روی که این قدر پول در می‌آوری؟ درویش ماجرای انعام دادن سلطان را به او گفت.

کور عاجز رفت به بازار و یک دست لباس درویشی خرید و پوشید. و عصا زنان و مدح علی‌گویان رفت کنار دیوار قصر. سلطان صدایش را شنید و از او پرسید: دنیا را چه می‌بینی؟ گفت: دنیا را در حقه می‌بینم. درویشی هر روز می‌آید و از شما صد تومان می‌گیرد، می‌رود خرج می‌خوارگی می‌کند و از شما بد می‌گوید. سلطان پنجاه تومان به او انعام داد. روز بعد، درویش کنار دیوار قصر پیدایش شد. باز سلطان از او پرسید: دنیا را در چه می‌بینی؟ درویش هم گفت: بدکار به سزای خودش می‌رسد. سلطان یک حواله مهر شده به او داد و گفت: این انعام امروز توست. آن را به نانوای شهر بده. درویش حواله را گرفت و رفت تا به پل رسید. کور عاجز تا صدای او را شنید گفت: نود و نه تومان مرا بده!

درویش حواله مهر و موم شده را به او داد و گفت: امروز سلطان به جای پول این حواله را داده است تا به نانوای شهر بدهم. کور عاجز عصا زنان نزد نانوای شهر رفت. نانوا نامه را باز کرد. دید سلطان نوشته:« آورنده نامه را در تنور بیندازید تا جزغاله شود.» نانوا و شاگردش حکم سلطان را اجرا کردند و کور عاجز را در تنور انداختند.

روز بعد، درویش مدح می‌گفت و از کنار دیوار قصر می‌گذشت. سلطان از شنیدن صدای او تعجب کرد. از او پرسید: مگر حواله را به نانوا ندادی؟ درویش ماجرای خود را شرح داد. سلطان به همه چیز پی برد. گفت: «حق با توست درویش! بدکار به سزای خودش می‌رسد.»

در توضیح علی‌اشرف درویشیان و رضا خندان مهابادی  درباره این افسانه که در کتاب «فرهنگ افسانه‌های مردم ایران»، نشر ماهریس درج شده،  آمده است: قصه‌ای در مذمت طمع‌ورزی و بددلی. این قصه در کتاب «افسانه‌های دیار همیشه بهار» ضبط شده است و از نثری ساده برخوردار است.

منبع:ایسنا

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.